نقد و بررسی فیلم سینمایی “شگفتی ها” (The Wonders)
فیلم “شگفتی ها ” ، مانند هنر پیشه اصلی خود جلسومینا که پخته تر از سن و سال خود رفتار می کند ، کامل تر و سنجیده تر از آنی است که از کارگردانی با این سابقه کاری کم، انتظار می رود و آخرین اثر اندوهگین، اما نه اشک آور اوست که ناپدید شدن شیوه زندگی سنتی روستایی در کشور ایتالیا را شرح می دهد، و هم چنین داستان دختر روستایی کم تجربه ای است که به دنبال فرار از گسترہی محدود زندگی خانواده اش است، که زنبوردار و تولید کننده عسل هستند، و از این نظر دنباله بی نقصی برای فیلم جرم سماوی نویسنده و کارگردان ایتالیایی آلیس رورواخر است که سه سال پیش در « بخش دو هفته با کارگردانان» جشنواره به نمایش درآمد.
این فیلم، که تنها فیلم ایتالیایی در بخش مسابقه جشنواره کن و، علاوه بر آن، از فیلم های بسیار غیر معمول ایتالیایی است و با لایه های معنایی خود، که بسیار کم نشان داده می شوند، به احتمال زیاد جشنواره و تماشاگرانی را مسحور و شیفته خود خواهد کرد که برای دیدن فیلم های هنری به سینماهایی می روند که این گونه فیلم ها را نمایش می دهند.
اما امکان دارد سایر تماشاگران این فیلم داستان آن را ضعیف، و خود فیلم را کم هیجان بیابند، و بعید است که این فیلم مورد استقبال همگانی قرار گیرد.
حال و هوای فیلم به نحو مرموزی بین رویا و واقعیت در نوسان است و “رورواخر” از نماهای بی روح و چشمگیر استفاده می کند، مانند نمای فراموش نشدنی ( که به درستی در پوستر فیلم استفاده شده است) زنبورهایی که روی چهره بی حالت زنی جوان در حرکتند.
این حالت رویایی کهن اتروسکان های ساکنین اولیه ایتالیا است که در ناحیه الیگوریا زندگی می کردند. در این ناحیه، در یک خانه ویران سنگی روستایی، جلسومینا آکاجلسی ( با بازیگری ماریا الکساندرالونگو ) با والدین، عمه و سه خواهر کوچکتر خود زندگی می کند.
ولفگانگ پدر سخت گیر آلمانی او (با بازیگری سام لوویک ) مصمم است دنیای مدرن را از خانواده خود دور نگه دارد، اما ، تا حدی به طور اجتناب پذیر، بین دنیای نابهنگام این گروه کوچک، که با دیگران بیگانه هستند، و دنیای « واقعی » که به دنیای آنها تجاوز می کند درگیری رخ می دهد.
در این فیلم، وداع با سرزمین، نشانه هایی از فیلم کلاسیک درخت کفش های چوبی که ارمانواولمی درباره زندگی روستایی ساخت، و هم چنین اندکی نوستالژی برای زندگی هیپی گری به چشم می خورد،
گرچه مجموعه غیر عادی شخصیت های فیلم ( پدر آلمانی خانواده و آلبا رورواترخواهر واقعی کارگردان که نقش همسر سرسخت فرانسوی زبان او را ایفا می کند) بازماندگان کشاورزان محلی در فیلم اولمی نیستند.
در واقع، در روابط آنها با همسایگانشان سوء ظن حاکم است. زیرا این همسایگان در محصولات خود از آفت کش ها استفاده می کنند که تاثیری مرگبار بر زنبور دارند. ولفگانگ، که فرزند پسر ندارد، بزرگترین دختر خود را آماده می سازد تا وارث قلمرو زنبورداری او شود، و چلسی به واقع استعداد ویژه ای را در زمینه پرورش زنبور از خود نشان می دهد.
جلسی تعلق خاطر به دنیای دیگر هم دارد و این یادآور مردمی کهن است که در این زمینها کار می کردند. لونگو ارتباط عاطفی چندانی با دیگران ندارد، اما نحوه ای که زنبوران فراری را می یابد و بر بحران ها ( مانند ماشین عسل گیری که عسل از آن سر ریز می شود و والدین او در خانه نیستند) غلبه می کند، تحسین دیگران را بر می انگیزد.
یکی دیگر از وظایف او مراقبت از خواهرانش است، و به نظر می آید او هرگز از زندگی خشن روستایی در آغوش خانواده متحد و صمیمی و مهربان خود خارج نخواهد شد. مارتین که جوانی کم سن و سال و از نظر عاطفی زخم خورده است، و قانون شکنی هایی مرتکب شده، وارد دنیای بسته آنها می شود.
تنها کاری که او از عهده انجام دادن آن بر می آید، سوت زدن است، اما او نقش کنش یار غیر فعال رهایی نهایی جلسی را ایفا می کند. با این وجود، نقش مارتین بلاتکلیف می ماند و لازم بود در فیلم نامه کمی بیشتر به آن پرداخته می شد.
یک روز که پدر، دختران خود را برای شنا بیرون می برد، جلسی از دیدن مونیکا بلوچی در منظره ای باشکوه و فلینی گونه ، درحالی که مانند رقصندگان کابارهفولیبرژه شهر پاریس لباسی از پر سفید به تن دارد، و در کفه های نمکی اطراف حرکت می کند، مات و مبهوت می ماند. تماشاگران فیلم، و تا اندازه ای هم جلسومینا، می دانند او صرفا هنرپیشه ای است که همراه با گروه تلویزونی، سرگرم ساخت یک آگهی تبلیغاتی هستند، و با این وجود سحر این صحنه چنان قوی است که زندگی جلسومینا را تغییر می دهد.
گروه تلویزیونی سرگرم تبلیغ مسابقه ای تلویزیونی برای گرامیداشت سنتی ترین کشاورز این منطقه هستند، و این دختر مصمم می شود بر خلاف میل پدر در مسابقه شرکت کند.
تمام این ماجرا به صحنه های آخر فیلم در جزیره ای دور از ساحل ختم می شود، که در آن دنیای واقعی و دنیای مصنوعی آماده نبرد با هم می شوند. این جزیره سرشار از رمز و راز غیر قابل وصف، پناهگاهی را به کودکان عرضه می دارد تا از دنیای جدید دیجیتالی نمایش تلویزیونی که به طور مضحکی ناخوشایند و زشت است.
به آن پناه ببرند، و این دنیای نمایش تلویزیونی چنان به طرز وحشتناکی بد نشان داده می شود که تقریبا به نظر می آید رورواخر در بد نشان دادن آن، زیاده روی کرده باشد.
در سکانس های پایانی تعدادی ناسازگاری های آزار دهنده در فیلم نامه وجود دارد که می توان از آن ها انتقاد کرد، اما به هرحال هدف فیلم واقع گرایی نیست و تماشاگرانی که تا این قسمت از فیلم را تماشا کرده اند، آنها را نادیده می گیرند.
لونگوی جوان به خوبی از ایفای نقش اصلی برآمده و در برخی از قسمت های خنده دار رقص و آواز، که او در متن صحنه قرار دارد، از اندکی خودشیفتگی (جنسی) بهره برداری کرده است. لوویک هنرپیشه و رقصنده فلاندری که نقش پدر انزواطلبی را ایفا می کند، که از تجاوز دنیای بیرون به دنیای خود خشمگین است.
اما هیچ راهی برای متوقف کردن شتاب رخ دادن رویدادها ندارد، و در رابطه خود با دخترش حالت پیچیده پرخاشگرانه – محجوبانه را اختیار می کند.
آلبا رورواخر که نقش مادر را بازی می کند، نقشی به طور حیرت آور کوتاه برعهده دارد، اما آن را با حرارت و معقولانه بازی می کند. بلوچی هم نقش کوتاه خود در فیلم را بسیار لذت بخش ایفا کرده است.
هلن لووار فیلم بردار فرانسوی، که فیلم جرم سماوی را هم فیلم برداری کرد، جسورانه نماهایی واقع گرایانه انتخاب می کند که زشتی زندگی روستایی و فقر و آسمان ابری و گل و لای موجود در این نوع زندگی را پنهان نمی سازند.
منبع : مجله سینمایی هنر سینما