hambergermenu

خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت ۱۰۹

خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 109 در این مطلب برای شما عزیزان قرار دادیم.

 

با بخش فیلم  و سریال از مجله اینترنتی باحال مگ همراه باشید.

 

خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 109

 

امیدواریم از خواندن این متن لذت ببرید.

 

شوکران میاد کنار سلطان در حیاط می نشیند.

 

ریان و میران و فیرات هم به حیاط می آیند و در همین حال عزیزه که لباس پوشیده پایین می آید و از فیرات می خواهد که به محضر بروند تا اموالی را که به نام فیرات هست به اسم عزیزه کنند اما فیرات محکم جواب می دهد که این کار را نمی کند و نمی خواهد اموال را به نام عزیزه کند.

 

عزیزه به سمت او رفته و سیلی محکمی به او می زند و می گوید: «من تو را آدم کردم وحالا دم درآوردی! »

 

میران جلو می رود و جلوی عزیزه را می گیرد و می گوید: «فیرات حتما توضیحی برای حرف هایش دارد. »

 

مطالب پیشنهادی در مورد بازیگران خارجی

بیوگرافی جولیا رابرتزبیوگرافی رابرت دنیروبیوگرافی آدام سندلر
بیوگرافی کریس همسورثبیوگرافی اسکارلت جوهانسونبیوگرافی هانده ارچل
بیوگرافی هازل کایابیوگرافی بوراک دنیزبیوگرافی جنیفر آنیستون
بیوگرافی بن افلکبیوگرافی کیت بلانشتبیوگرافی دنزل واشنگتن

 

 

فیرات می گوید: «وقتی من از تو خواستم اموال را به نام میران کنی، گفتی ذهنش و قلبش به هم ریخته و حالا خود شما ذهنت به هم ریخته است و من نمی توانم اموال را به نامتان کنم. اموال پیش من امانت است و به وقتش به خودتان پس خواهم داد. »

 

عزیزه با خشم به اتاقش برمی گردد و به وکیلش پشت تلفن می گوید راهی پیدا کند تا اموال را از فیرات گرفته و به نام او کند.

 

اسما که دلش به حال پسرش سوخته به اتاق عزیزه می رود و می گوید: «دیگر تمام شد! من پسر خودم را آلت دست تو کردم و هرکاری خواستی برایت انجام دادم. تبدیل به خدمتکار همیشگی تو شدم و سکوت کردم.

 

ولی وقتی پای پسرم در میان باشد دیگر تحمل نخواهم کرد و همه چیز را خواهم گفت. »

 

عزیزه او را تهدید می کند که اگر سکوتش را بکشند همانطور که به افرادش دستور داده بود تا خانه و ماشین میران را گلوله باران کنند دستور خواهد داد تا فیرات کشته شود. اسما از شوک شنیدن این حرف ها مو بر تنش راست می شود.

 

در حیاط هنوز موضوع اموال تمام نشده و گونول از فیرات می خواهد که اموال را به نام میران کند چون عزیزه جرئت ندارد میران را اذیت کند. ولی سلطان می گوید: «من میخواهم اموال گونول به نام خودش باشد. »

 

میران با عصبانیت داد می زند: «فیرات امین ماست و هرکاری میکند به نفع ماست. اموال به نفع او خواهد ماند. »

 

سلطان می گوید: «من به فیرات اعتماد ندارم. همانطور که امروز جلوی عزیزه ایستاد و بعد از چند سال خدمتگذاری از دستور سرپیچی کرد. از کجا معلوم که فردا با شما این کار را نکند! »

 

میران دوباره داد می زند: « مگر فیرات قرار است اموال گونول را بالا بکشد؟ او برادر ماست. »

 

شوکران به ریان می گوید: «عزیزه میران را عصبی بار آورده. » و ریان در گوش میران می گوید که آرام باشد چون باعث ناراحتی شوکران شده است.

 

در همین حال اسما که از تهدید عزیزه وحشت کرده هنگام پایین آمدن از پله ها سقوط می کند و همه به سمت او رفته و دکتر خبر می کنند و عزیزه به میران می گوید: «او از شرم کارهای پسرش حالش بد شده.

اسما حالش بهتر می شود. » و به فیرات می گوید: «فقط فشارش افتاده چون دست تنهاست و زود خسته می شود. »

 

عزیزه از الیف می خواهد که برای رفتن به فرودگاه آماده شود. همه حاضر می شوند تا الیف را بدرقه کنند.

 

ولی الیف نمی پذیرد و به عزیزه می گوید: «من برای تفریح نمیروم بلکه از دست تو فرار میکنم که زندگی را برای من تبدیل به جهنم کردی. »

 

عزیزه گریان می گوید: «هرکاری کردم برای خوبی خودت بود. »

 

نقد فیلم های پیشنهادی

نقد فیلم تلقین “Inception”نقد فیلم فارست گامپنقد فیلم فهرست شیندلر 
نقد فیلم شوالیه تاریکی نقد فیلم رستگاری در شاوشنکنقد فیلم The Big Sick
نقد فیلم Atomic Blondeنقد فیلم Dunkirkنقد فیلم Rough Night

 

و قبول می کند که الیف به همراه میران و ریان به فرودگاه برود.

 

الیف به میران می گوید: «بعد از رفتن من شما مواظب خودتان باشید و من هم سعی میکنم خوشبخت باشم. »

 

میران می گوید: «اگر مشکلی پیش آمد بدان اینجا خانواده ای داری که همیشه پشتت خواهد بود. »

 

بالاخره الیف می رود و ریان به میران می گوید: «نگران الیف نباش او خوشحال خواهد بود. »

 

سپس هردو در خیال خودشان آینده شان را با کلی بچه تصور می کنند و این که خوشبخت در کنار هم زندگی خواهند کرد.

 

ولی وقتی به خانه برمی گردند صدای عزیزه را می شنوند که الیف را صدا می زند و گریه می کند.

 

الیف سوار هواپیما نشده بلکه با آزاد فرار کرده. همگی به عمارت شاداغلو می روند و عزیزه آنها را تهدید به مرگ می کند.

 

نصوخ می گوید الیف آنجا نیست و آنها از چیزی خبر ندارند. اما آزاد و الیف از راه می رسند در حالی که ازدواج کرده و دست هم را گرفته اند.

 

آزاد به میران که یقه او را گرفته می گوید: « ما زن و شوهر هستیم. و هیچ کس نمی تواند الیف را جایی ببرد. » و عقدنامه را نشان عزیزه می دهد.

 

همگی مات و مبهوت به آزاد و الیف خیره می شوند.

 

منبع

دسته بندی :

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *