hambergermenu

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر قسمت ۹۱

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر قسمت 91 را در ادامه برای شما عزیزان قرار دادیم.

 

با بخش خلاصه فیلم و سریال از مجله اینترنتی باحال مگ همراه باشید.

 

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر قسمت 91

 

داستان سریال دختر سفیر

ناره و سنجر شخصیت های اصلی داستان هستند، که یکی دختر سفیر و دیگری پسر کشاورزی است که وضع مالی خوبی هم ندارند، این دو از بچگی با هم آشنا هستند و وقتی که بزرگتر میشوند به هم علاقمند میشوند ولی مخالفت خانواده ی ناره باعث میشود که این دو به فکر فرار بیوفتند، در حین عملی کردن این موضوع ناره ناپدید میشود.

سال ها میگذرد و سنجر نیز آدم موفق و ثروتمندی میشود و تصمیم میگیرد که ازدواج کند، که ناگهان بعد از مدت ها با ناره روبرو میشود و .. .

 

خلاصه این قسمت

در اصطبل ناره از سنجر می پرسد که چطور با گیدیز آشنا شده و سنجر می گوید: «تو رفته و من خیلی غمگین بودم. گیدیز من را از ان جهنم نجات داد. به من گفت که این عمارت از طرف پدربزرگ اون به پدربزرگ من بخشیده شده ولی پدرش مانع اینکار شده و بالاخره این عمارت را به ما داد و بعد هم صندوق شهرداری را دزدیدیم و سپس برای تلافی کارهای قهرمان چهار هتل او را صاحب شدیم. من به این کارها افتخار نمیکنم ولی آن زمان حالم را خوب میکرد. وقتی تو رفتی گیدیز نجاتم داد و حالا که او رفته میخواهم تو نجاتم بدهی. »

 

ناره می گوید: «من به زودی میرم و شما مثل سابق برادر خواهید شد. من باید با گیدز در این مورد صحبت بکنم و به دیدن او بروم. »

 

سنجر مخالفت می کند و عصبی می شود اما چند ساعت بعد خودش ناره را به خانه گیدیز می رساند و منتظر می ایستد تا ناره برگردد.

 

ناره با دیدن گیدز می گوید: «تو بهترین دوست من هستی و من دوستت دارم ولی با این اعتراف به عشقت همه چیز را خراب کردی.

 

تو و سنجر همدیگر را دوست دارید ولی رابطه تان خراب شده. »

 

گیدز می گوید: «من از سنجر خیلی چیزها یاد گرفتم. او به من اعتماد کامل داشت و بهترین دوست من بود ولی حالا دیگر همه چیز عوض شده. نمی فهمم چطور از کسی حمایت میکنی که تو را به سوی مرگ فرستاد. »

 

ناره جواب می دهد: «من سنجر را دوست دارم و تو نمیتوانی از من حساب پس بپرسی. این درد من و عشق من و مشکل خودم هست به کسی ربطی ندارد. »

 

گیدز می گوید: «وقتی او تو را عذاب می دهد من هم عذاب میکشم و اگر تو او را ببخشی من هرگز او را نمیبخشم. برای همین بین من و سنجر یکی از ما باید حذف بشود تا تو راحت باشی. »

 

ناره می گوید: «حالا که اینطور شد من قمار باز ماهری هستم و ببین چه خواهم کرد! »

 

و از خانه گیدز بیرون می رود. هنگام خارج شدن از خانه، به رفیقه و موگه می گوید: «اگر می خواهید این غافله تمام شود فردا ناهار به خانه ی افه اغلو بیایید. »

 

سنجر از ملاقات ناره و گیدز عصبی شده و سر ناره داد می کشد و ناره می گوید: «همانطور که منکشه عاشق تو هست گیدیز هم عاشق من است. به خدا اگر از اینجا بروم راحت خواهم شد! »

 

سنجر داد می زند: «منکشه و گیدز را با هم مقایسه نکن. اگر دوباره حرف از رفتن بزنی با بوسه ساکتت خواهم کرد! » و ناره سکوت می کند.

 

خالصه برای سونوگرافی منکشه دکتر آورده اما منکشه از ترس این که متوجه بشوند بچه سقط شده به دکتر می گوید اجازه نمی دهد وقتی شوهرش کنارش نیست و با معشوقه اش به گردش رفته از او سونوگرافی بشود.

 

و در را می بندد. در همین موقع، سنجر به همراه ناره وارد عمارت می شود و اهل خانه و دکترها را در سالن می بیند.

 

الوان جریان را تعریف می کند و ناره یادش می افتد وقتی حامله بود، چقدر از دوری سنجر عذاب کشید برای همین به سنجر می گوید: «برو پیش زنت و کنارش باش. او به تو نیاز دارد. »

 

و خودش به حیاط می رود. سنجر به اتاق منکشه می رود و از دکتر می خواهد سونوگرافی را انجام بدهد. منکشه که انتظار دیدن سنجر را در آن موقعیت نداشت با ترس دراز می کشد ولی دکتر می گوید دستگاه سونوگرافی خراب شده است.

 

منکشه می فهمد که این خرابکاری کار کسی جز نجرت نیست. بعد از رفتن دکتر، منکشه او را بغل می کند و تشکر می کند.

 

ناره از الوان و زهرا می خواهد که برای اماده کردن ناهار به آشپزخانه بروند چون برای آشتی دادن سنجر و گیدیز، رفیقه و موگه و یحیا مهمان آنها هستند.

 

با نقشه سنجر، یحیا به دیدن قهرمان می رود و قهرمان هم سفیر چلبی را با کیف پر از پول کنارش می نشاند و اینطور وانمود می کند که سفیر از ژاپن برگشته و از شرکای ژاپنی پول گرفته است.

 

سفیر هم به دستور قهرمان رفتار می کند. سپس قهرمان یحیا را به دفترش می برد و یحیا می گوید: «هردو میدانیم که من بی گناه هستم و تو در مقابل پول که از آکین گرفتی ناره را دزدیدی و از او خواستی دو میلیون به حساب من بریزد که من را گناهکار جلوه بدهی و حالا پولی که دست چلبی هست همان دستمزد تو از طرف اکین است. من آن دو میلیون را برمیدارم ولی از دست سنجر ناراحتم چون به تو که دشمنش بودی اعتماد کرد و به من که برادرش هستم نکرد! برای همین می خواهم سهمم را در این شرکت به تو بفروشم. »

 

قهرمان به فکر فرو می رود و در همین حال سنجر هم به شرکت می رسد.

 

مطالب پیشنهادی در مورد بازیگران خارجی

بیوگرافی جولیا رابرتزبیوگرافی رابرت دنیروبیوگرافی آدام سندلر
بیوگرافی کریس همسورثبیوگرافی اسکارلت جوهانسونبیوگرافی هانده ارچل
بیوگرافی هازل کایابیوگرافی بوراک دنیزبیوگرافی جنیفر آنیستون
بیوگرافی بن افلکبیوگرافی کیت بلانشتبیوگرافی دنزل واشنگتن

 

نقد فیلم ها 

نقد فیلم تلقین “Inception”نقد فیلم فارست گامپنقد فیلم فهرست شیندلر 
نقد فیلم شوالیه تاریکی نقد فیلم رستگاری در شاوشنکنقد فیلم The Big Sick
نقد فیلم Atomic Blondeنقد فیلم Dunkirkنقد فیلم Rough Night
نقد فیلم The Hitman’s Bodyguard 2017
نقد فیلم Wonder Womanنقد فیلم It
نقد فیلم Force Majeure
نقد فیلم Atomic Blondeنقد فیلم Every Thing, Every Thing

 

منبع : الو سریال

دسته بندی :

سینا منصوری

فعال در حوزه سئو و علاقمند به مجله اینترنتی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *